معنی تکلیف کردن در لغت نامه دهخدا

فرمان کاری دادن و حکم به اجرای امری کردن و زحمت دادن. (ناظم الاطباء) : شار را با تخت بند پیش خویش خواند و تکلیف کرد که به تحریر این نامه قیام نماید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 345).، هشدار که مقتضای پیری، تکلیف کند به گوشه گیری.، واله هروی (از آنندراج).، رجوع به تکلیف و دیگر ترکیبهای آن شود

معنی تکلیف کردن در فرهنگ لغت هوشیار

بگردن گذاشتن کاری سخت را بعهده کسی گذاشتن، موظف ساختن

معنی تکلیف کردن در فرهنگ واژه مترادف متضاد

به گردن گذاشتن، موظف ساختن، مجبور کردن، وادار کردن، مکلف ساختن، اصرار کردن، تاکید کردن

معنی تکلیف کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تکلیف کردن

لغت نامه دهخدا

تکلیف کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تکلیف کردن

فرهنگ واژه مترادف متضاد

تکلف کردن

(اِ تِ اُ دَ)

رنج بردن و محنت کشیدن. (ناظم الاطباء) :
چند کلوخی به تکلف کنی
در گل و آبی چه تصرف کنی.
نظامی.
، وادار کردن. مجبور کردن. به گردن نهادن: مرا تکلفی کردند تا نامه نبشتم بر نسختی که کردند چنانکه خوانده آمده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328). دیگر باره ارسلان خان فرمود تا مناره برآوردند و تکلف در استواری او کردند. (تاریخ بخارا ص 61)، ظاهرسازی کردن. افراط کردن در آداب ورسوم. پرتجمل ساختن ضیافتی یا جایگاهی یا چیزی. تظاهر کردن. ریا کردن: من که بوالفضلم بدان وقت شانزده ساله بودم دیدم خواجه را (علی میکائیل را) که بیامد تکلفی کرده بودند در نیشابور. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 205). خواجه علی از گرگان بازگشت و بسیار تکلف کرده بودند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 206). روز دوشنبه غرۀ ماه بود روزه بگرفتند و به شب سلطان به صفۀ بزرگ بنشست و نان خورد با اعیان و تکلفی عظیم کرده بودند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 273).
چون ز فهم این عجائب کودنی
گربلی گویی، تکلف میکنی.
مولوی

لغت نامه دهخدا

تکثیر کردن

زیاد بعمل آوردن بسیار کردن افزودن

معنی تکلیف کردن - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما